اول از همه می خواستم از انجمن بنویسم ولی چون دارم میرم مشهد و ممکنه اونجا دسترسی به اینترنت نداشته باشم نتونم بنویسم و دوباره تو وقفه میفته چیزی ننوشتم.
بذار یه بار دیگه موضوعو بررسی کنیم. من آدم پستیم که دهن تو و خیلیای دیگه رو سرویس کردم، چند نفرو هم به صورت عاطفی به چاه دادم، حضورم باعث میشه که تو و خیلیای دیگه معذب باشین. ناراحتین نمی دونم چرا ولی ناراحتین. یه عده هم حضور من بلاتکلیفشونه می کنه. از جمله خودم. فکر میکنی راه دیگه ای وجود داره؟ من که پیدا نکردم.
واسه این عکس هیچ شرحی ندارم.
کتاب بچه های بدشانسو دارم میخونم. جلد 11. خیلی شیرینه. این روزا تنها مخدریه که پیدا کردم.
یه روز توی دفتر یادداشت کوچیکی که بابابزرگم همیشه تو جیبش داره، لا به لای شعرها و جملات قصار و چندین و چند اطلاعات تاریخی با ارزش یه جمله دیدم که خیلی باعث تعجبم شده بود. خدایا دیگر دعا می کنم برای مرگ. اون موقع داشتم برای کنکور درس می خوندم. خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرد. من هیچی ازش نفهمیدم. همه ش فکر میکردم چه بابابزرگ عجیبی. چرا آدم باید چنین دعایی بکنه؟ ولی حالا که حودم هم این کارو میکنم خیلی چیزا واسه م جا افتاده. کلیه معادلات زندگی همه ی دوروبریهام که من پارامترش باشم فقط و فقط در یه صورت حل میشه. اونم حذف منه. بدبختی از فاکتور گیری ساده و اینا خبری نیست. باید معادله رو پاک کنی و دوباره بنویسی. این بار بدون من. همه چی حل میشه. خیلی بهش فکر کردم. هنوزم میکنم. اگه هیچ راه حل دیگه ای به ذهنم نرسید همینو انجام میدم.
همین فعلا ... .