این مدت پر از ختم و فاتحه بود.اونجا که وایساده بودیم همه گریه کردن.جز پسر مرحوم.منم دوست داشتم اونطوری باشم.غمگین ولی اشک نریزم.با ابنکه طرف خیلی سوزناک می خوند اما گریه نکردم.بعد که نوبت مردا شد رفتم جلو و یه فاتحه دادیم.بعد با بابام رفتیم تا بهم نشون بده این قضیه دو طبقه بودن قبرا چطوریه.اما من چنان مجذوب این قبرای خالی شدم که همینطور رفتم و رفتم.از کنارشون که می گذشتم احساس بی وزنی داشتم همه مون میریم.دیر یا زود داره ولی سوخت و سوز نداره چه خوب که وقتی میریم همه راجع بهمون حرفای خوب خوب بزنن.میگم اون موقع که فایده نداره.به نظرم بهتره وقتی اینجا هستی ازت خوب بگن چون به فرض اینکه دنیای دیگه ای هم باشه بازم خیلی تاثیری نداره بعد از مرگت خوبیتو بگن چون همه وقتی میمیرن خوبیشونو میگن.امان از ما مرده پرست ها.
فکر کنم همین روزا تولدته.تولدت مبارک.
میگه اگه میخوای من این کارو بکنم.خودتم میدونی بچه بازی بوده.فکر میکنم میگم یعنی یه بچه بازی باید این همه طول بکشه؟میگه به هرحال من آماده ام.سرمو میندازم پایین.نمیتونم فکر کنم.میگه اون که مثل دادشمه باش بزرگ شدم.اصلا بچه نیست.تو هم این یکی دو ماهی که با هم دوست شدیم بچه بازی خاصی ازت ندیدم.به خودم نگاه میکنم.چرا ! بچه بازی کردم.لااقل توی یه لحظه هایی.خیلی هم بچه شدم.ولی هر بچه ی هر چقدر هم سرتق و زبون نفهم باشه باید از یه جایی شروع کنه.هر چه بادا باد.بذار برای چندمین بار خودمو امتحان کنم.یه موقعهایی چیزایی که نمی دیدم زجرم می داد و یه وقتهایی چیزایی که می دیدم.دیشب به ابولقاسم هم گفتم.من اشتباه یاد گرفتم.بهتره چشماتو ببندی و هیچی نبینی که بخوای دنبال چیزی بگردی.اما امشب می دونم همه ش لازمه ولی به موقع خودش.الان باید چشمامو ببندم.تا حالا اینطوری این کارو نکردم.منم که میمیرم واسه کارای جدید.
زندگی پر از خالیه.این خلا باید یه جایی پر شه دیگه مگه نه؟از بیکار نشستن و غرغر کردن خوشم نمیاد.
امروز فیلم کنستانتین رو یه بار دیگه دیدم.اینبار با زیرنویس.به این نتیجه رسیدم که سوای اون یارو هنرپیشه که نقش شیطانو بازی می کرد و اون پرسوناژی که واسه شیطان تعریف شده بود و خیلی جلف بود سکانسی که زمان وامیسته و شیطان میاد تا اونجا که به کنستانتین اجازه زندگی میده خیلی عالیه.واقعا عالی.حیف شیطان با اون دیالوگاش بود که اینقد جلف باشه.
دیشب همه چت بودن و از رفتن آدما گله می کردن.همه گریه می کردن.حتی اونایی که یه قطره هم از اون تلخ وش شیرین نخورده بودن.همه.شب عجیبی بود.شب عزیزی بود.زیارت اهل قبور بود.تو خوابگاه،تو اکباتان شاید هم توی کل شهر.مگه فقط فاطمه ست که عزاداری داره.همه مون عزیزای زیادی داریم.رضا،فرزاد،سارا.مرده هاشون رو خدا بیامرزه.زنده هاشون عاقبت به خیر شن.آمین.
دوز قلیونم بالا رفته نافرم.یعنی منم مثل کنستانتین میشه ریه م اینقد داغون شم که تا آلوده ی روزمرگی این دنیا نشده م بمیرم.