٭ چشمان کاملا بسته

می دونی آقا بهرام هم دیگه رفته.دیگه نمی شه دیدش.دیگه نمی تونم ببنیمش که قلیونش همیشه جلوشه یه ضرب می کشه و با اون چشمای خمارش.سبیل ردیفش.خیلی ماه و دوست داشتنی بود.حالا که دیگه رفته شاید دیگه نبینمش اما می دونم تو تمام زندگی م تاثیر عجیبی داشته.اون هم فقط حضورش.احمد آقا می گه قراره عباس بیاد.عباس.هون بنده خدا که لخ لخ راه می رفت و وقتی می خندید ده ردیف دندون میومد بیرون.دلم جدی واسه ش تنگ شده.ایشالا که می بینمش.

چشمامو کاملا بسته م چون تو این دنیا با چشمای نیمه بازم نمی شه زندگی کرد.دیگه هیچی به هیچ جام نیس.از دعواهای این دوتا ابله سر چیزایی که اونقد مسخره و احمقانه ست که ارزش گفتن ندارن.نمی دونم اون لجن چطو هنوز می تونه اینقد نحس باشه.من که دیگه کاری به کارش ندارم.الحمدالله که دیگه لازم نیست ریخت نحسشو تو شورا تحمل کنم.خوشحالم که از اون رفاقت دست و پا گیر خلاص شدم.حالا چشمامو بسته م بدون هراس پرواز می کنم.به سوی تمام چیزایی که توی زندگی م آرزوشونو داشته ام.می دونم به شون می رسم.

می دونی اینو از تو وبلگ قبلی م برداشتم:
چه آدم ترسویی می شی وقتی فقط یه نفرو داری... .


 
;