٭ قهوه خونه کالج

-حسن یه قلیون بده .... فرق نمی کنه چی باشه.هر چی دادی

اینقد غصه داشته باشی که نمی دونی چی بگی یا با کی حرف بزنی.همه نشستن و فقط الکی ازت می پرسن چی شده؟حتی به ت فرصت نمی دن که براشون بگی.می دونی اینجا هیشکی هیشکیو دقیقا نمی شناسه.خیلیا رو شاید همین یه بار ببینی.اینجوری خیلی راحت تر می تونی حرف بزنی.وحید راست می گه اعتماد چیز بیخودیه.حتی اعتماد به خود.منم همین عقیده رو دارم.می گم اعتماد چیز شیرین و بی خودیه.قبول دارم که دقیقا همون عقیده نیست ولی باید اینو در نظر بگیری که من از تقلید بدم میاد.خیلی.
-آقا ببخشید کلوچه با چایی می خوای بخوری؟این یارو که اصلا چایی نمیاره.
-آره بابا نقی خوبیش این بود که تا ننشستی چایی ت رو میز بود.
راست می گه.حسین رو هم واسه همین دوست دارم.تا ننشستی قلیونت آماده ست.آدم با همینا حال می کنه.یه جایی باشه که همه باشن و هیشکی نباشه.همه جور آدمی باشن و همه عین هم باشن.به هیشکی اعتماد نداشته باشی و حرف دلتو بزنی.وای آقا بهرامو هم دوست دارم.همون آقاهه که پشت میز می شینه. حساب می کنه و از اول صبح تا آخر شب قلیون می کشه.وقتی هوای آزاد می خوره تو صورتم احساس خوبی دارم.حالا تقریبا چیزی نمونده که غصه دارش باشم.حالا آرومم.می زنم زیر آواز ... نگاه خیره را از سنگفرش کوچه ها بردار..... .

مسعود دوباره یادم انداخت که مثبت فکر کنم.مرسی.ولی یه حقیقته غیر قابل انکار به نام عقده وجود داره.وجود داره.وجود داره ........


 
;