٭ خيالبافي ٣

به ش مي گم مي بيني؟
با همون لبحنده هميشگي كه رو لبشه نگاهم مي كنه و مژه هاي بلندش دو بار روهم مياد و با چشمايي كه از عمد گشاد شده اينور و اونورو نگا مي كنه ميگه چي رو؟
مي گم همين آدما رو ميگم.مي خنده.مي گه كدوم آدما؟
فكر ميكنم و مي گم راست مي گه كدوم آدما؟اينجا ديگه هيشكي نيست.همه يه مشت بدبخت بي هويت لعنتي ان كه پشت سرهم به هم نارو مي زنن و غرور مسخره شونو پشت لبخنداي احمقانه شون پنهان مي كنن و طاقت ديدن شادي ديگران رو ندارن.مي سوزن و نفرين مي كنن و ميل مي زنن و التماس مي كنن و رشوه مي دن و .... .ميگه راستشو بخواي تقصير خودت بود.مي گم مگه چي كار كردم؟ميگه كاري نكردي.همينه كه تقصير توه.بايد همون روز بلند مي شدي به ش مي گفتي دختره احمق عوضي با چه رويي بلند شدي بعد از اون همه بد و بيراه كه گفتي اومدي اينجا؟فكر كردم.راستشو بخواي هنوزم نفهميدم چرا اومد.اصلا دركش نكردم.گفتم مي دوني؟اگه اين كارو مي كردم چه فرقي با اون داشتم؟لبخند محكمي زد.انگار چيزيو شنيد كه به ش اطمينان داشت.به ش فكر كردم.آخه چه دليلي داره يه نفرو كه اومده براي عذرخواهي و ندامت رد كرد؟نفرت؟نه آقا ما نيستيم.ما اهل نفرت نيستيم.ما مرشدمون عيساست.بيتا كه حالا تو چشمام نگاه مي كرد يه خرده سگرمه هاشو تو هم كرد.بده ديگه.وقتي طرف خيال باشه تو مغزت نشسته و مي دونه چه خبره.گفتم همه ي همه كه نه.نگام كرد و يه ابروشو برد بالا.گفت خيلي احمقي.گفتم واسه چي؟گفت زود فراموش مي كني.حافظه خوبي نداري.گفتم همينكه اونا مي خوان منو غمگين ببنينن و من هر روز شادتر ميام دانشگاه و هر روز بيشتر مي خندم واسه شون كافيه.روزاييه كه سنگينيه نگاشونو مي بينم وقتي شاديم رو با كس ديگه اي قسمت مي كنم و از حماقتشون خنده م ميگيره.كاسه هاي داغتر از آش هميشه تو خالين چون هيشكي نمي تونه دست بگيره و چيزي توش بريزه.آش هم دوست نداره توش بمونه چون مغرورتر و خودپسندتر از اونيه كه كسيو داغتر از خودش ببينه.در ضمن من اصلا از كسي كه يه روز به داغي آش باشه و يه روز به سردي يخ متنفرم.همينطور از نخوداي تو آش.بيتا همينطور ساكت نگام كرد.منم به ش گفتم ولي بالاخره اون كارو مي كنم.خنديد.گفت بعيده.تو به طرز تاسف انگيزي بخشنده اي و من واسه اين خصوصيتت متاسفم.به ش گفتم مي خوام درس بخونم.اونم رفت پشت سرم.دستشو دور گردنم حلقه زد و صورتشو لاي موهاش پنهان كرد و به گردنم چسبيد. منم جزوه استخراجيو كه از ندا گرفتم جلوم باز كردم.

ويشنوجان بعضي چيزا رو بايد خودت حس كني تا بفهمي يعني چي.هر چقد من بگم فكر مي كني يه جور ديگه ست.هرچند اين كاملا محتمله كه من زيادي بدبين باشم اما اين اتفاق افتاده.


 
;