٭ بوی موهات توی بارون

توی اتاقم.روی تخت.ساعت 3 صبحه.شایدم یه کم اینور اونور.داشتم با دارتانیان اینور و اونور می رفتم.اون می جنگید و من تحسینش نمی کردم فقط دنبالش می کردم.بعد کتابو گذاشتم کنار.یه صدای عجیبی توی گوشم می پیچید.صدای آب.صدای چیک چیک آب.همون صدای یوسف.بارون میومد.پشت ÷نجره اتاقم که بالای تختمه بارون می زد.صدای بارون.«پشت این پنحره ها داره بارون می باره» پشمای بسته.دستای سرد.تنهایی با شکوه.چیک چیک.خاطرات گذشته.قلب.غرور.چیک چیک.یه اشک گرم.یه اشک شور.یه اشک دوست داشتنی.چیک چیک.«بارون امشب فهمید با غم من آشنا شد قطره قطره واژه واژه با غم من آشنا شد». دماغ گرفته.سینه ی سنگین.چیک چیک.کی میگه صدای بارون آرامش بخشه؟دلم می خواست یه نفر محکم بعلم کنه و من تو بغلش قایم شم و اونوقت در مورد تمام همه چی حرف بزنیم.چشامو بستم و سعی کردم فکر کنم توی بغل کسی هستم.اما نبودم.بی خیال شدم و سعی کردم به یه هیچ بی انتها فکر کنم.عالی بود.حالا آرامشبخش بود.خیلی آرامشبخش.«با پاهای خسته ، به عکس یه چشمه نرسید تا ببینه / قطره قطره/قطره آب قطره آب.»

هیچوقت دلیلهای قانع کننده خوب نیستن.آدما از بهانه گرفتن و بهانه آوردن بیشتر لذت می برن.

از وقتی عاچ مادرشو تو orkut پیدا کرده دیگه حال نمی ده.من فقط به میکده سر می زنم.

سلام موشی.چه عطر گل رزی .چه بوی عجیبی داری.اه این چیه اینجا؟شیطون این گل رز خوشگلو از کی گرفتی؟

کابوسهای مختلفی به سراغم میان.مثلا یه روز کاملو با تب و لرز تو خونه نشسته باشی و کاری نداشتی انجام بدی و بعد هیشکی هم ازت سراغی نگیره.باز به ارغوان که هر از گاهی احوامونو با دوتا جک می پرسه.اینجوری گاهی اعصاب آدم حسابی داغون می شه.داغون داغون.اونوقته که تبدیل به یه جوجه تیغی می شه که هر کی سراغش میاد بدون توجه به اینکه کیه به ش تیغ پرتاب می کنه.

منم من مهمان هر شبت لولی وش مغموم ...


 
;