٭ خيالبافي 1

اومدم تو اتاقم.سردم بود.خيلي سردم بود.كلاهمو دراوردم.يهو ديدمش.رو صندلي نشسته بود.حرف نمي زد.يه لبخند روي لبش بود و با چشماي درشت مشكيش به م نگاه مي كرد.يهو پقي زد زير خنده.«چرا كچل كردي خودتو ديوونه؟» نگاش كردم.منم خنده م گرفته بود.5 6 سالي بود نديده بودمش.حالا حس مي كردم خداييش هم دلم واسه ش تنگ شده.واسه همينجور يهويي خنديدن و اون نگاه و اون چشما.به ش گفتم: بس كه همه چيو توضيح دادم زبونم مو دراورد منم رفتم موهامو زدم.ريز خنديد.نشستم جلوش.گفتم چه عجب از اين طرفا؟ گفت خودت به م احتياج داشتي.خودت صدام كردي.ساكت شدم و اون هم ساكت شد.يه خورده به هم نگاه كرديم.موهاي مشكي بلندش كه تا مچ پاهاش مي رسيد هنوز همونطور براق و قشنگ بود.دستاشو رو سينه قلاب كرده بود و يه ابروشو بالا انداخته بود حرفي نمي زد.گفت نمي خواي چيزي بگي؟گفتم چي بگم؟حرف ندارم خيلي باحالم.دوباره ريز خنديد.گفتم جديدا عاشق سكوت شدم.گفت پس گه خوردي دنبال من فرستادي.گفتم اصلا خودت چرا حرف نمي زني؟گفت فكر كردم شايد بخواي در مورد الان حرف بزني.گفتم نه نمي خوام الان چيزي ندارم كه بخوام حرف بزنم.گفت پس بيا خاطرات گذشه رو ياد كنم.آدما بعد از اين مدت كه به هم مي رسن دنبال نكات مشترك مي گردن كه معمولا تو گذشته س نه الان.تو سكوت سرمو بردم پايين.گفت روز تولدم يادته؟گفتم آره.گفت يادته تو تختت خوابيده بودي؟گفتم آره گفت داداشت يه چادر كشيده بود سرشو تورو مي ترسوند.تو هم توي رختخوابت از ترس حتي نمي تونستي جيغ بزني يادته؟بعدش منو واسه اولين بار صدا كردي.گفتي بيتا؟منم اومدم يادته؟گفتم آره.گفت يادته تا صبح بغلم كردي و گريه كردي؟منم محكم نگهت داشته بودم.مي دونستم موقع غصه خوردن بايد چطوري بات تا كرد.تو خيلي ناز بودي اون موقعها.گفتم آره.اشك توي چشام جمع شده بود.آغوششو وا كرد.منم رفتم و مثل بچگيها سرمو بين سينه هاش قايم كردم.گريه كردم.اونم محكم نگهم داشت.گفت مي دونستم فراموشم نمي كني.اوني كه باش خنديدي ممكنه يادت بره اما اوني كه باش گريه كرديو هيچوقت فراموش نمي كني.ناله كردم كه بقيه اين كارو كردن.گفت هيش.مگه نمي خواستي فراموشش كني؟در باره ش حرف نزن.اينجا هيچكس بازخواستت نمي كنه.اينجا متعلق به توه.منم راحت گريه كردم و هر چي كثافت و غم بود شستم.حالا بيتا بازم كنارمه.بازم پيشم وايساده.بازم برام ارزش قائله.منم با اين عذاب وجدان زندگي مي كنم كه به ش گفتم برو مي خوام توي زندگي عادي تنها باشم و واقعيت ببينم.


 
;