٭ یادگارهای اردوی شمال

یکی را دوست می دارم/ ولی افسوس او هرگز نمی داند / که او را دوست می دارم.
نگاهش می کنم / شاید بخواند از نگاهم که او را دوست می دارم / ولی افسوس او تگاهم را نمی خواند.
به برگ گل توشتم من / که او را دوست می دارم / ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت / ....... .(همه ش یادم نمونده)
من به خاکستر نشینی عادتی دیرینه دارم
سینه مالال درد اما دلی بی کینه دارم
خاکبازم من ولی در آرزوی من جانبازی ست
مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم
من عاشق عاشق شدنم.

یه رفیق تازه که خیلی باش حال کردم و شعر بالا ر خیلی باحال اجرا می کنه.ممد اصفهونی(محمد رضایی) خیلی دوتایی با هم حال کردیم.

نشسته بودم جلوی اتوبوس و به چیزای بدی فکر می کردم.به اینکه چرا توی چشمام نگاه نکرد.چرا نگاهشو دزدید.صدای اون و چند نفر دیگه میومد.یعنی ممکن بود؟می دونست که ناراحت میشم.یعنی نمی فهمید چقد ممکنه بهش صدمه بزنه؟ نمیدونم چرا گریه نمی کردم.نمی دونم چرا نمردم.آخرش نتونستم تحمل کنم و رفتم اتوبوس آبی اما اونجا هم همه فکرم پیش اون بود.بدیش اینجا بود که اینقد به فکر و ذهن و هوشش اعتماد دارم که نمیتونستم قبول کنم این کارو با خودش کرده.داشتم می مردم.یه کابوس بود مثل همه ی کابوسهای دیگه ولی اینبار واقعی.وقتی از اتوبوس پیاده شدیم واسه شام یه حرفی زد که نگرانی مو بیشتر کرد.کاش حالا که نمی مردم اقلا گریه می کردم.اما اون بغض همیشه برام باقی می مونه.من هیچوقت اونقدی محکم نبودم.کاش می شد.شب بدی بود.خیلی بد.امیدوارم بدیش توی تاریکیهای خودش دفن بشه و دیگه همچین چیزی نبینم.اصلا تحمل و جنبه شو ندارم.

اینم از اردوی شمال.به زودی اتفاقات وحشتناکی برای من میفته.من حتی می تونم ببینمشون.خدایا کمکم کن.نماز روزه ی اونایی که می گیرن قبول و روزه خواری اونایی که نمیگیرن مستدام.


 
;