گوش بده ببین چی بهت می گم.هیچ کابوسی وجود نداره.همین زندگی ما عین کابوسه.نمی بینی؟نه که نمی بینی.اگه می دیدی که ایم شروورها رو توی اینجا نمی نوشتی.می خوای چیو ثابت کنی.بفهم.نمی فهمی؟ پس حقته بخور.اینجا این حرفا نیست.اینجا خیال تو نیست که آدما همه خوب باشن.تصادفا تعدادی از آدما بدن و یکی از اون بدا می تونه خودت باشی.من می فهمم که خودتم می دونی ولی بقیه نمی دونن.من تورو بهتر از هر کس دیگه ای می شناسم.اونم خوب می شناسم تو هم می شناسیش ولی گاهی گوگیجه می گیری و نمی فهمی چی به چیه.اینم طبیعیه.اما تو احمقی فکر می کنی باید از همه چی سر در بیاری.نه آقا اینطورام نیست.هی می دونی چیه؟من می دونم صبح چی تو جیبت پیدا کردی.می خوای بگم آبروت بره؟بذار بگم میخوام نشونت بدم که چقد اونو می شناسم.یه شکلات اسنیکرز.جون من حال کردی؟می دونم تعجب کردی اما یه چیز دیگه می گم دیگه کف کنی.می خوای بگم وقتی پیداش کردی چه احساسی داشتی؟وقتی پیداش کردی اول از خودت حالت به هم خورد.بعد که این ور و اون ور رفتی همه ی نظرات بقیه رو خوندی اونوقت حالت از اون کاسه های داغتر از آش به هم خورد.جون من عشق کردی روانشناسی رو؟تازه من می دونم اون هنوز تورو خوب نشناخته.داداشمونو ما رو دست کم گرفتی؟وقتی میاد به ت می گه اگه حرفی زد بهش هیچی نگو اونوقته که یهو گر گرفتی.حالت دیگه از همه چی به هم خورد.همه ی همه چی.بعدشم قاطی کردی.تمام چیزایی که دور گردنت حلقه شد تنگ شد و تنگ شد و اون کارو کردی.اینا رو من می فهمم اما اونایی که دوروبرتن نمی فهمن.نمی فهمن وقتی آدم اونجوری درباره توالتو زندگی مردم حرف می زنه چقد حالش از خودش به هم می خوره.اما یه چیزیم هست تو نباید این کارو می کردی.تو کم آوردی.می دونم که کم آوردی چون می بینی که زندگیت یه کابوس لعنتیه که انگار قصد نداره به این زودیا تموم شه.نه بیماریت که این همه مامانت خودشو به خاطرش کشت درست حسابی بود نه هیچ اتفاق احمقانه ی دیگه ای میفته.اما یه چیزی محرضه تو دیگه می خوای از این خواب که چه عرض کنم کابوس بیدار شی.دیدی؟غیر اینه؟می دونم دو ساعت دیشب با دوستات حرف زدی و بعد که فهمیدی فکر کردن این کارت جدی نبوده و فقط قصد جلب محبت و توجه داشتی یهو انگار دوباره همه چیو خراب کردن.هه؟اونا اشتباه کردن.اما تو هم کم کمکشون کردی.تو خودتو به اونا نشون دادی؟همیشه؟خوب باشه دادی.اما چطور انتظار داری همه باور کنن که تو وقتی اونقد بدی می تونی اونقد خوب باشی.بله همه آدمای دنیا همینن.کجا می خوای بری که آدما اینطوری نباشن.آدما یاد نگرفتن خوبیای همو ببینن.یا اگه دیدن با دیدن یه بدی همه چیو دود می کنن می فرستن هوا.یه نگاه به نظرخواهیت بکن.اونا آدمای بدین که اینا رو گفتن؟دوسشون نداری؟خوب دیوونه اونا هم همینطورین.این خیلی احمقانه ست که تو نتونی اونا رو وقتی بدن بپذیری و تحملت تموم شه بخوای همه چیو به هم بریزی.لااقل واسه خودت.تو باید به همه نشون بدی که به حرفت اعتقاد داری.نشون بدی که حرفی که می زنی درسته.بعد که این کارو مثل قبل و همیشه کردی هر غلطی خواستی بکن.برو بمیر.یه گوشه بمیر.دیگه جارشم نزن که کسی فکر نکنه که می خوای چیزیو جلب کنی.حالا دیگه خودت می دونی این حرفای منه.من دیگه دخالتی نمی کنم.اما گاهی بیدار شدن از کابوس بهترین راهش نیست.رو این فکر کن.به قول ناپلئون اونچه که نهایت نداره خریته.یه نگاه به خودت بنداز تا همه چیو بفهمی.می دونی خیلی احمقانه ست که هیچکس تو نگاه تو تنزل نمی کنه.اگه یکی بزرگ و مقدس و پاک و قوی باشه همونجور باقی می مونه.هیچ چیزیتاثیری توش نداره.اینه که به ش می گن خریت.چی؟آهان راست می گی اگه این کارو بکنی دیگه اعتقادی به چیزی باقی نمی مونه.راست می گی.اگه یه شناخت از یکی بد یا خوب پیدا کردی سخت از بین می ره.این نمی دونم عیبه یا نه اما بازم مثل همیشه بهت توصیه می کنم به اون چیزی که اعتقاد داری پایبند باش.لااقل نذار بقیه فکر کنن که چه آدم عوضی بود.خوب من برم یادت باشه کابوسها همیشه توی خواب و رویا سراغ آدم نمیان بعضیاشون همه ش دارن تو بیداری اتفاق میفتن و تو تو یکی بله تو یکی باید باید بتونی کابوسها رو به رویا تبدیل کنی.لااقل اونی که مال خودته.خوب دیگه داشم من باید برم.غصه خواستی بخوری بخور اما بدون داری چه غلطی می کنی.حالا دیگه میل خودته.فعلا بایتیم.
درویش شایدم خیام.شاید هر کس دیگه ای.